تو
بعد از رفتنم،
چشم خواهی گشود
و من قبل از زایش ستارهای جدید ،
در سیاه چاله ای زمان را خواهم کُشت .
میان بودن و رفتن، فاصله چندان نیست
من از عمق ریشه درخت میگویم
تا تو
تاشاخسار سبز
انگاه که شعرم را میخوانی
سازههای دور و برت رشد کرده اند
و
در حوالی
ریشه ها ، گور ها طبقات پایین تری را تجربه می کنند
شعرم
دست رنجم بود،
که در دهان گشوده گوری رو به آسمان دارد
تو اما شعرت را برای پروانه ها بسرا
برای پیچک ها
و چشمه هایی که بعداز من، در کنار تو سر خواهند کرد
1401/05/18