در آینه خیره ماندهام
حرکت شاخههای پشت پنجره پیداست
صدای شکستگی میآید و در زِلً نگاه من مینشیند
شیشه نیست که بُرًنده باشد
دل نیست که درخون شنا کند
حتی شاخه نیست که صدایش جوانه زند در امتداد خود
اینجا شکستهی موجی است
پُرچین و چروک
در نقطهای از بینهایت زمان